شورآبادوقندآباد
کتابی را که میخواستم پیشتر از اینها منتشر کنم امروز منتشر شد.
بار بار طی این سالها وسوسه شدم کتابهایی منتشر کنم، اما به سختی پیش روی وسوسههایم ایستادم تا چاپ نکنم.
معلمم در اولین درسهایش میگفت: حرص افسارگسیخته به تألیف و انتشار کتاب را مهار کنید. کتاب محصول تجربه و پختگی است نه میدان آزمون و خطا برای پختگی.
کم ریز و درشت نشنیدم از کسانی که یک یا دو کتاب چاپ کرده بودند و فکر میکردند به اوج افتخار رسیدند و با کنایه و غیرکنایه میپرسیدند:
«کتابتو چاپ نمیکنی؟»
«حالا کتابت چی هست؟»
میخندیدم و میگفتم: «چاپ میکنم. هنوز وقتش نشده.»
میخندیدم چون استادی را میشناختم که صدها استاد و معلم تربیت کرده بود و خودش اندازهی کمترین شاگردش هم اثر نداشت! میشناختم و آرزو داشتم مثل او شوم!
یکی از بهترین معلمانم شاگرد همو بود…
اکنون بعد از گذار از شور و هیجان روزهای آغاز جوانی برای دیدهشدن، آمدهام تجربههایم را شریک شوم و بنویسم از آنچه میدانم و میشناسم، بنویسم و منتشر کنم تا روایت کنم!
شورآباد و قندآباد نخستین زنجیره از این حلقهی روایت است.
سه نمایشنامه کوتاه دربارهی افغانستان، با لهجه دری .
دوتایش طنز است و سومی حال و هوایش فرق دارد.
امیدوارم دوستشان داشته باشید طوری که به دوستانتان هم توصیه کنید.
یادتان باشد:
چه دوستشان داشته باشید، چه نداشته باشید، دوست دارم نگاه و سخنتان را بخوانم و بشنوم حتی اگر یک بند، یک جمله یا یک واژه باشد!
پس، لطفا اگر شد هرجا سخنی دربارهاش داشتید صفحهام را پیوست و نشان کنید تا خبردار شوم و بخوانم.
چهارشنبه دهم آذرماه 1400