عاشقانه‌های بلخ

یک.

عشق «رابعه‌ و بکتاش» شنیدی؟

عاشقانه‌ها‌ی رابعه و بکتاش، ورقه و گلشاه و جلالی و سیاه‌موی گوشه‌ای از نقل‌های عاشقانه‌ی افغانستان است که شب‌های بلند و سرد چلّه سینه‌به‌سینه نقل می‌شدند و خواندن نقل کتابی‌شان آرزوی هر جوان بود!

دو.

«رابعه بلخی» شاعر هم‌عصر رودکی و نقاش قرن چهارم هجری بود. پدرش «کعب قُزداری» فرمانروای بلخ در روزگار سامانیان بود و قصر و قدرتش را برای تنها پسرش حارث ماند.

«شاهدخت بلخ» هیچ‌یک از خواستگارانش را نپذیرفت و عاشق غلام دربارش «بکتاش» شد!

عشق نهان رابعه و بکتاش پیوندی اسطوره‌ای شد و حسادت بدخواهان و غیرت خون‌بار برادر را سبب گشت؛ بکتاش را به چاه تاریک و رابعه را به حمام خون افکند.

سه.

«رابعه بلخی»، اسطوره‌ی عشق و دلدادگی در فرهنگ افغانستان، نخستین بانوی شعر فارسی است که سروده‌هایش مانده است. «رودکی» تحسینش کرد و «محمد عوفی»

و «عطار نیشابوری» عاشقانه‌هاش را نقل کردند.

مزارش زیارتگاه عاشقان و جوانان بلخ است و عاشقانه‌هایش هنوز زمزمه‌اند:

الا ای باد شبگیری، پیام من به دلبر، بر

بگو آن ماه خوبان را، که جان با دل برابر، بر

به قهر از من فگندی دل، به‌یک دیدار مهرویا!

چنان چون حیدر کرار درآن حصن خیبر، بر

تو چون ماهی و من ماهی، همی‌سوزم به تابه‌، بر

غم عشقت نه بس باشد، جفا بنهادی از بر، بر

تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی

ز زلفت بر فتد ناگه یکی حلقه به چنبر، بر

چهار.

فرق است بین «رابعه عدویه» که عارفه‌ی بصری بود و «رابعه قُزداری» عاشق و شاعر بلخی که عشق اسطوره‌ای‌ش تحسین عارفان شد.

پنج.

سروده‌ها و سرگذشت رابعه ناخودآگاه سروده‌ی بانوی مهاجر «فیروزه مرادی» را یادم آورد که سالیان پیش سرود:

شعرهای من سر کرد، روزگار تلخی را

باید از گلو انداخت، استخوان برخی را

رسم شهر من این است: مرگ بر زن شاعر

ورنه که نمی‌کشتند، رابعه‌ی بلخی را

عاشقی رابعه و بکتاش را به روایت «تذکره الاولیا» و بعد، روایت «رضاقلی‌خان هدایت» و بعدتر به روایت سخن‌سرایان شعر دری در دهه‌ی سی و چهل خورشیدی «کابل» بخوانید، خواندنی است!