دانایی داستانی
پیشترها که چاپ و نشر داستان در کتاب و مجله آسان نبود میگفتند:
ده سال بنویس تا بتوانی کتاب چاپ کنی، هرچه پیش از آن نوشتی دور بریز.
آنروزها باید داستان خوب مینوشتی تا ناشر و نشریه بتواند برایش سرمایهگذاری کند.
باید تمام شهر را زیر پا میماندی تا یکجمع داستانی بیابی و هفتخوان رستم را بگذرانی شاید داستانت را بخوانند و بشنوند. یا باید توصیهشده بودی یا چنان پیگیر و قوی که خودبرتربینیها و بداخلاقیهای قدیمیها دلسردت نکند!
مهربانانهترین سخنشان برای هر داستان همین بود که بگویند:
«داستان نیست، قصه و حکایت است!»
«شخصیت ندارد!»
«پیرنگ ندارد.»
مات نگاهشان میکردی تا بفهمی منظورشان از داستان، شخصیت و پیرنگ چیست. اگر میپرسیدی تحقیر بهجای پاسخ میشنیدی و به داستانهای چخوف، تولستوی و فاکنر حواله میشدی.
اکنون فرق کرده و نشر آسان شده است.
کم نیستند ناشرانی که با سرمایهی خود نویسنده یا توصیههای دوستانه چاپ و نشر میکنند.
کم نیستند نشریاتی که آثار را فقط بهخاطر دوستیها و روابطشان میپذیرند و داستان را فدای ناداستانها میکنند.
همین سبب شده خوانندگان کتاب و نشریات کمشمار و تبداران نویسندگی و کارگاههای داستان پرشمار شوند.
کم نیستند علاقهمندانی که شوقمندانه هزینههای بسیار میپردازند تا در کارگاه فلان نویسنده یا مدرس شرکت و کتابشان را کنار او چاپ کنند و کامروا یا ناکام میشوند!
چاپ و نشر غیرحرفهای داستان جایگزین یادگیری و زمینهساز سوءتفاهمهای کلان شده و مفهوم آموزش و یادگیری را عوض کرده است.
طرفدار سرسخت آموزش، چاپ و نشر داستانم، اما باور دارم مفاهیم باید در معنای درست و مناسبشان بنشینند.
داستاننویسی هم مثل هر هنر دیگر آموختنی است، اما نوع و نسبت آموختههای کارگاهی داستانی به دیگر آموختهها و مهارتها مهم است.
کارگاه در بهترین وضعیتش دانایی داستانی هنرجویان را میسازد و زمینهی کارورزیشان را فراهم میکند.
دانایی داستانی آموختنی است، اما نوشتن داستان کارورزی میخواهد و داستاننویس خوبشدن اضافه بر دانایی داستانی تجربههای زیستی و دانایی ناداستانی میخواهد.
مرتضی شاهترابی