تبر به ریشهی نادانی
امروز یکی دو صفحه نوشتم و رفتم سراغ کتابی که اولینبار بود نویسندهاش را از نزدیک میشناختم و متن تقدیمی خودشان با اسم خودم در صفحهی اول کتاب به چشم میخورد. جملهها همه به زبان دری بود که خواندنش واقعا برای من لذتبخش بود و با آن احساس نزدیکی میکردم. جالب اینجا بود که بعضی جملهها را با گویش دری بلند بلند برای خودم میخواندم. چهقدر نمایشنامه «دختران شهرزاد» را دوست داشتم و چهقدر حس گلجان را درک میکردم و چهقدر به حال گلجانهایی افسوس خوردم که جهل دستشان را از دنیایی که میتوانستند زیباترش کنند، کوتاه کرد. امیدوارم همانطور که قمر راسخ گفت (اگر گلجان نباشد یگانه، یگانه نباشد تو، تو نباشی دیگری)، همهی ما به فکر این باشیم که در حد توانمان تبر به ریشهی نادانی و جهل بزنیم.
(یادداشت «راحله ناطقی» بر کتاب «شورآباد و قندآباد»، دوشنبه 29 آذر 1400)